شعری از روی درماندگی


من آن هر روز سیاهم که پایانیم نباشد

دلا شبی ده ما را که غمخواریم نباشد

گر این دل نظر نکند ما را

هر شب از جور زمانه روزگاریم نباشد

شعری از رها

رها طباطباییرهای آبی)

عمیق ترین...

 می خواهم شعری بنویسم

و در آن

 از ملموس ترین کلمه ها استفاده کنم.

می خواهم  در اینجا

عمیق ترین کلمه ها را بنویسم...

 

اینها چطور است؟

لب،

برجستگی سینه ها

نرمی گونه ها...

حالا

قبل از آنکه مرا به نگاه مادی و جنسی متهم کنید

بیاد بیاورید

که حسی ترین واقعه ها هم

بشدت به این کلمه ها ی مادی وابسته اند.

 

بی ترس از اتهام شما

شعر من این است:

لب. 

تنهایی

شعر تنهایی
باد سردی می نوازد چشم من را
آه دردی می ستاید شعر من را
شعر من در این خیال بی کرانه
قصد دارد تا بگوید با تو از رنج زمانه
باز تنها باز تنها می سرایم شعر غم را
مردمان این زمانه با ترانه وصف غم را عاجزانه
گفته اند اما چه ساده باز تنها باز تنها می سرایم شعر غم را