تشویش

از منظومه: سالهای صبوری تشویش

 

وقتی از قتل قناری گفتی

دل پر ریخته ام وحشت کرد .

وقتی آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا می پیچد

از تو می پرسیدم :

- (( به کجا باید رفت ؟

 

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غم من غربت تنهائی هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه هستی می داد

 

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید

- (( در قفس طوطی مرد

(( و زبان سرخش

(( سر سبزش را بر باد سپرد

 

من که روزی فریادم بی تشویش

می توانست جهانی را آتش بزند

در شب گیسوی تو

گم شد از وحشت خویش

***

 

من و تو

من و تو

نشود فاش کس آنچه میان من و توست ....................تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم.................... پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرده ره عشق ندید....................... هالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت رز دل ما کس نرسید........................ همه جا زمزمه عشق میان من و توست

این همه قسه فردوس و تمنای بهشت........................ گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیبا چه عقل.......................... هر کجا نعمه عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ماست فروق مه و مهر ......................وه از این آتش روشن که به جان من و توست