تشویش

از منظومه: سالهای صبوری تشویش

 

وقتی از قتل قناری گفتی

دل پر ریخته ام وحشت کرد .

وقتی آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا می پیچد

از تو می پرسیدم :

- (( به کجا باید رفت ؟

 

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غم من غربت تنهائی هاست

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن از ورطه هستی می داد

 

یک نفر دارد فریاد زنان می گوید

- (( در قفس طوطی مرد

(( و زبان سرخش

(( سر سبزش را بر باد سپرد

 

من که روزی فریادم بی تشویش

می توانست جهانی را آتش بزند

در شب گیسوی تو

گم شد از وحشت خویش

***

 

نظرات 3 + ارسال نظر
م چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.lovesky.blogsky.com

زیباست واقعا زیبا است .

مرجانـراد شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام.خوبه ملی برا من جالب نبود

مرجان راد شنبه 22 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام.خوبه ولی برا من جالب نبود .یکم بهترش کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد