آی عشق!عشق آمد و خاک

آی عشق!عشق آمد و خاک

آی عشق!
عشق آمد و خاک محنت‌ام بر سر ریخت
زآن برق بلا به خرمن‌ام اخگر ریخت
خون در دل و ریشه‌ی تنم سوخت چنان
کز دیده به‌جای اشک خاکستر ریخت

ابوسعید ابوالخیر


سرنوشت

می‌پیچم -در باد-ذره ذره

می‌چکم-در خاک-قطره قطره

سرنوشت من این بود...قطره‌یی درون خاک بی‌حاصل

ذره‌یی درون باد بی‌انجام

وقتی که من مردم

وقتی که من مردم . من را در تابوتی سیاه بگذارید تا همگان بدانند زندگی سیاهی داشتم
وقتی که من مردم . چشمانم را باز بگذارید تا همگان بدانند هنوز هم چشم به راه هستم
وقتی که من مردم .دستانم را باز بگذارید تا دیگران بدانند به خیلی چیز ها دست نیافتم
وقتی که من مردم. دهانم را باز بگذارید تا دیگران بدانند حرف هایی بر لبانم خشکیده اما به لب نیاوردم...

شعری از حمید مصدق

 


حمید مصدق

H.Mosadegh


از منظومه: سالهای صبوری رباعی

 

زان لحظه که دیده بررخت واکردم

دل دادم و شعر عشق انشاء کردم

 

نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری

تو شعر سرودی و من امضاء کردم

***

 

اشعاری از پروین اعتصامی

 

 

                                                

 

کسی که در طلب نام نیک رنج کشید

اگر چه نام نشانیش نیست، ناموری است